شوخی | لندی
شوخی سرش نمیشود
او را با گيسم میزنم و دلخور است.
شوخی سرش نمیشود
او را با گيسم میزنم و دلخور است.
يارم چشمهای سرخ دوست دارد،
کجا میتوانم چشمهای سياهم را عوض کنم؟
شاد باش موی دماغ من! فردا عيد است
و من بايد تو را بر لبهايم دار بزنم.
عشقت آب است و آتش است،
با شعلهها میسوزم و با موجها غرق میشوم.
بهار است و برگها روی شاخهها سبز میشوند.
آه از وطن من که درختانش زير رگبار گلولهها شاخه از دست دادهاند.
به خاطر خدا ای ماه!
پرتو نورت را بين دو عاشق نينداز!
فردا چاوداران راهی سفر میشوند
و گل بيابان بوی دامنت را خواهد شنيد.
پروانه از ديدار گلها لبريز خواهد شد.
تصميم ستمگرانهی توست ای باغبان که مرا به گريه میاندازد.
فقط يک پتپت ديگر چراغ!
اين آخرين نگاه است.
اين خروس است که سرود تلخ خداحافظی را سر کرده است
و آن معشوق من است که چون مرغی زخمی دور میشود.