شعر ۱، شب پلنگ | کلارا خانس
گرگ و میش، بوی پلنگ و آسمان که شکارچیان را خبردار میکند. دور شو ای یار! و جنگل را به آتش بکش پیدایت میکنم رد خاکسترها را میگیرم و به سینهی آتشفشانها میخزم که گهوارهی ما آنجاست تا نیزههای شب فرو افتند و من رسیده باشم. میرسم و میمیرم و …