آنتونیو گاموندا | کتاب سسیلیا

نور، نخستین حیوانِ مشهودِ آن نامشهود است.                                                  لزاما لیما     این کتاب را آنتونیو گاموندا برای نوه‌اش نوشت. که از آثار مهم شعر گاموندا محسوب …

باید باران ببارد | آنتونیو گاموندا

باید باران ببارد! خشک‌سال است در نور و خاکستر می‌گرید چون مادرم، بدون اشک. باید باران ببارد باید ببارد تا ذرت‌های مقدس برخیزند تا برگزاری مراسم مرگ ممکن شود. باید باران ببارد.چرا نباید؟ چرا نباید ببارد در ظلمات دستگاه گوارش، در مغز استخوان‌های جوشان؟ باید باران ببارد در جوانان مجنون …

تاریکی هزار چشم | گونار اکلوف

چشم‌ها بر من خم می‌شوند در تاریکی
تاریکی هزار چشم
و هزار فضای گیج
تاریک‌تر از ابروانم
یا حلقه‌ی موها بر گیج‌گاه‌ام
تار چون سوسوی چراغی نامرئی
درخششی بالای گونه و پیشانی

چهره‌ی یار توست
خمیده و بی‌حرکت بر تقدیرت
ولی چرا چنین چشم‌های دشواری؟

می‌دانم، سرانجام، آینه آنجاست
و دیگرگونه‌کسی، چشم می‌دوزد به بیرون از آینه
یک روز، چشمهایت را می‌چرخانی به سویش
وقتی دوباره سر برگردانی، من نیز ناپدید خواهم شد.

ناپیدایی‌ | گونار اکلوف

در پاییز یا در بهار
چه فرقی می‌کند؟
در جوانی یا پیری
چه اهمیتی دارد؟
به هر حال ناپدید می‌شوی
در تصویر کل
ناپدید شدی، ناپیدا شده‌ای
حالا یا لحظه‌ای پیش
یا هزار سال پیش
ناپیدایی‌ات اما
به‌جا می‌ماند.

از دستانت | گونار اکلوف

همچون زنانی که برمی‌گردند
کوزه‌ به سر، کوزه به دوش
از غیبت کنار چشمه
لبریز از هم
از شوهران و از پسران همسایه‌هاشان
لبریز از خویش
کوزه‌ات را بردار از سرت یا شانه‌ات
بر زمین بگذار و
به کسی فکر کن
که گلویش از خاک پرشده‌
سه روز است نه چیزی خورده، نه نوشیده
به من فکر کن
و آن‌چه بر من رفته است
نه فقط به همسایه‌‌ات و همسایه‌ی همسایه‌ات
از دستهایت به من آب بده
دخترم
حتی چشمانم به نوشیدن باز نمی‌شوند.

برگشت به بالای صفحه