شاید…
هستند معابری از تلخی کز دهانِ من به گونههای تو میرسند. عریانی پستانهایت در دستهایم خاکستر به جا مینهد. شاید میان نگاهِ تو و صدای من مردگان میلرزند.
هستند معابری از تلخی کز دهانِ من به گونههای تو میرسند. عریانی پستانهایت در دستهایم خاکستر به جا مینهد. شاید میان نگاهِ تو و صدای من مردگان میلرزند.
A Burning Metaphor | Poesies · Anthology | Nathalie Handal | Mohsen Emadi او را از زمانی میشناختم که هنوز محمود درویش زنده بود. هر دو دلهامان با محمود و فلسطین میتپید. حالا دیگر بیشتر از دوازده است که دوستانِ همایم. در تمام این سالها شاهد رنجهایش بودم. در تمام …
A Burning Metaphor | Poesies · João Cabral de Melo Neto | Mohsen Emadi درست مثل گلولهای مدفون در تن که یک سوی مرد مرده را به زمین میفشارد. درست مثل گلولهای از سنگینترین سرب در ماهیچهی مردی که یکطرفش را سنگینتر میکند. چنان گلولهای با خصال خویش گلولهای که …
زرد به آبی سیگاری تعارف می کنم به هر روحی که به بسترم می آید . همه ی دروغ هایم را فهرست می کنم ، هر کار ضروری را عقب می اندازم . گریه کن استخدام می کنم به فرض اگر پایین پریدم ، گلدان های کاغذ دیواری را آب …
پانویسهایی بر خدایی ترش اخبار امروز را دور ماهیهای مردهی فردا پیچیدهاند. اینطور نیست که تمام پنجرهها به افسانه میگشایند؟ وقتی واقعیت در بخاریهامان میسوزد؟ زمان در برج ناقوس خدایان سنج میکوبد و پرتوهای محبوس آفتاب در غارها خاک میخورند. مرگ آوارهایست ریشو که هل میدهد گاریاش را و عشق …
پناهگاه خانه عین دندانی ست که نیست. زبان دنبال چیز سفتی می گردد اما به عمق غیاب فرو می شود .
هر سوالی از او بپرسی مثل شیشه جوابت را می دهد شاید هم اینقدر ساده نیست : اول آن را می خواست ، آنقدر می خواست که همه چیز را دور انداخت . یک روز تنها از خواب بیدار شد و تمام تنش خالکوب ِ زندگی بود . حالا کنار …
آزادی در هوای سبک باغ ماهی های حوض جان می دهند . هزار ستاره ی دریایی دیده ای هرگز که خیره خیره نگاهت می کنند با چشم هایی ، که چشم نیستند ؟ زن نقشه اش را می بندد و می گشاید . هر چیز ِ ممکنی هم نا ممکن …
طلاق برف می بارد در درون و خانه شوکّه است از غیاب بچه ها : چشم های گشاد عروسک باربی توپ بی باد بسکتبال .
گسل ها زن پشت ِ هم ، چیز گم می کند مثلن ، حلقه ی عروسی اش را . نمی تواند به خانه برگردد چون علامت های سوال کلیدهایش را قاپیده اند ، خوابش نمی برد چون خدایی که همیشه در کار خداحافطی ست رویاهایش را دزدیده است . حالا …