با انگشتهای کور باران | زبیگنیف هربرت
برادر بزرگترم از جنگ که برگشت بر پیشانی ستارهی نقرهای کوچکی داشت و زیر ستاره یک مغاک. ترکشی به او خورده بود در وردون یا شاید در گرونوالد (جزئیات را به خاطر نمیآورد.) زیاد حرف میزد به زبانهای بسیار ولی از همه بیشتر زبان تاریخ را دوست داشت. تا …