آخرين نگاه | لندی
فقط يک پتپت ديگر چراغ!
اين آخرين نگاه است.
فقط يک پتپت ديگر چراغ!
اين آخرين نگاه است.
اين خروس است که سرود تلخ خداحافظی را سر کرده است
و آن معشوق من است که چون مرغی زخمی دور میشود.
هی ماه تعجيل کن و بالا بيا
يارم دارد در کوههای بلند سفر میکند.
ديدار دسته گلی نيست
که بتوان آنرا با پيغامرسانی به دلدار رساند.
هی ماه، سلام،
يارم را رسوا نکنی، او دارد پيش من میآيد.
از بلندیها بالا میروم و از نزديک نگاه میکنم
که بستر کاروانيان را کجا میچينند.
نصفه شب است و به روستا رسيدهام
کسی جرات میکند يارم را بيدار کند؟
همگان را راهزانان به تاراج بردهاند
و من در نفسهای يارم به يغما رفتهام.
بيا و مرا در نور ماه ببوس، نازنين
چرا که زلفم در تاريکی آشفته نيست.
حالا که يارم از جنگ شکست خورده برگشت
چاره ندارم جز اينکه بوسهای که به او دادم را پس بگيرم.