ماگنوس سیگوروسون | ماه‌های سرد

ماگنوس سیگوروسون، شاعر و مترجم ایسلندی، در سال ۱۹۸۴ میلادی به دنیا آمد. کتاب نخست‌اش، ترجمه‌ی کانتوهای ازرا پاوند بود به زبان ایسلندی که در سال ۲۰۰۷ توسط دانشگاه ایسلند منتشر شد. نخستین کتاب شعرش را یک سال بعد منتشر کرد و جایزه‌ی توماس گوموندسون را با آن دریافت کرد. …

شعر ۱، شب پلنگ | کلارا خانس

گرگ و میش، بوی پلنگ و آسمان که شکارچیان را خبردار می‌کند. دور شو ای یار! و جنگل را به آتش بکش پیدایت می‌کنم رد خاکسترها را می‌گیرم و به سینه‌ی آتشفشان‌ها می‌خزم که گهواره‌ی ما آن‌جاست تا نیزه‌های شب فرو افتند و من رسیده باشم. می‌رسم و می‌میرم و …

شعر ۲، شب پلنگ | کلارا خانس

صبح و تنم با آواز دیگرگون پرندگان، با گل‌های سپید سپیده‌دمان و نسیمی که به تو راه می‌برد بیداری پرغریو عشق در آرامش آرامشی که از طراوت ساعات می‌چکد. و هر آن‌چه راهیست به دهان نبوسیده‌ی تو که اینک یاسمن‌های روز را نفس می‌کشد.

شعر ۳، شب پلنگ | کلارا خانس

نشاط پائیز و باران. جراحتی بر اطلسی‌ها و دستی که در خلا‌ء ردپاها را می‌جوید. وقتی قطرات اشتیاق را صیقل می‌دهند و نیزه‌ای در تنی مشتاق فرو می‌رود تا به سبزی معصومی دست یابد که برگ‌ها را پناه‌ خود کرده‌است پلنگ در دل جنگل، دودی می‌شود که به سرخی می‌زند.

شعر ۴، شب پلنگ | کلارا خانس

هم‌سرایان می‌خوانند: “تو که چشای سرخ داری، علامتِ تو سینه‌تو، به ما نشون نمی‌دی؟” و شن می‌شوم تا باد ردپاها را پاک کند “اِی که چشای سرخ داری، آتیشه رو، تو از کجا دزدیدی؟” و من آب می‌شوم می‌لغزم از میان قدم‌هاشان و به جنگل درختان قان می‌گریزم رودخانه مرا …

شعر ۵، شب پلنگ | کلارا خانس

به رودخانه رفتیم، از سنجاقک‌های آبی یاد گرفتیم که نگاهمان را پاس بداریم و از علف دل‌کندن آموختیم شعرهایت شاه‌توت‌ها بودند و جریان آب در دهان من و آب انعکاس لبخندت را بر من می‌پاشید نشاطی که با آن گیسوانم را می‌بافتی. آه ای صدا وضوحت را نگهدار! نگذار مفاهیم …

شعر ۶، شب پلنگ | کلارا خانس

کولیان آمدند سبدها پر از گلابی و روسری‌ها مملوِّ سکه‌ها سنگی به هوا انداختیم رقص آغاز شد و از کپه‌های آتش پریدیم کره اسب‌ها رم کردند و ساعت دلتنگی آسمان را شخم زد و رد شد پاهایم را شبدرها پوشاندند سرت را گل‌های شاه‌پسند

شعر ۷، شب پلنگ | کلارا خانس

گازِ سرخِ دهانت. شب، با سرودی از زمین نورها و صداهای سفید را می‌بلعد تا مشعل آتش را نشا کند. شخم‌ها سراشیب‌ها جبرهای ناخواسته و چشمه‌ای سیاه که کپلِ گریزان‌ات را عیان می‌کنند قدم‌های نرم‌ات را و بوسه در می‌گشاید و حالاست که می‌دانم تو بودی آن صدفی که تمامی …

شعر ۸، شب پلنگ | کلارا خانس

عشقم در تنم زندگی‌می‌کند و تنم واژه‌ای است گشوده به منقار پرنده‌ای که زنگوله‌ به سر ترانه‌ی عامیانه‌ای را زمزمه می‌کند و از تنه‌ی بلوطی بالا و پایین می‌رود گویی نردبان یعقوب است.

شعر ۹، شب پلنگ | کلارا خانس

حالا سراغ شعر‌های مدفون را می‌گیرم که بی‌شک برایم‌ به‌جا گذاشته‌ای پیش از آن‌که به راه افتی. نشانه‌های مقدس را جستجو می‌کنم پنجه‌ی حک شده در سنگ و صدایی نشسته در ساحل مه…

برگشت به بالای صفحه