شعر ۱۱، کتاب زیرین | خوان خلمن
کناره گرفته از کنارت، جهانِ تازهی کنارت را کشف میکنم: جزایرت را چنان چراغهایی با ظلمتی که میرود و میآید در زمان. در صدایت رنجور از من دریا فرو میریزد.
کناره گرفته از کنارت، جهانِ تازهی کنارت را کشف میکنم: جزایرت را چنان چراغهایی با ظلمتی که میرود و میآید در زمان. در صدایت رنجور از من دریا فرو میریزد.
هرآنچه به من گفتی واژهایست که میلرزد در دست زمان سرگشاده برای نوشیدن خانه خاموش است آنجا که همدگر را در دل خورشید بوسیدیم.
یگانه واژهی منی نامت را نمیدانم.
به هرچه میگویی پرندهای میافتد و من آشیان اویم. پرنده خموشی میگزیند در من. نگاه کن که با من چه میکنی؟
تاریک است صدایت از بوسههایی که به من ندادی از بوسههایی که به من نمیدهی شب غبارِ این تبعید است. بوسههایت ماهها را میآویزند اقماری که معبرم را منجمد میکنند و من به زیر خورشید میلرزم.
وقتی بمیرم هنوز لرزش پیراهنت را در باد خواهم شنید. کسی که این سطرها را میخواند، پرسید: چگونه ممکن است؟ چه میشنوی؟ چه لرزشی؟ چه پیراهنی و چه بادی؟ به او گفتم خاموش باشد پشت میزم بنشیند و شراب مرا بنوشد و این سطرها را بنویسد: وقتی بمیرم هنوز لرزش …
یک باد از جداافتادهگان از بوسههایی که به هم ندادیم رام میکند بذر زهدانت را و سوسنهای سرخش را به آفتاب. تو بیا یا میلادم را نخواهم خواست! آبِ زلالت را بیاور شاخهها شکوفه میکنند. نگاه کن: پسربچهای هستم من شکسته میلرزم در شبی که از من میریزد.
هرچه را که زمین مینامند زمان است، انتظارِ توست.
ای یار، از اینجا مرو: ار این شندانهی من از این لحظه. وقتی کنارِ همیم بر ویرانههای خورشید آتش میریزد.
نه دروازه داری نه کلید، نه قفل شبها در پروازی و روزها در پروازی. معشوق میآفریند هر آنچه را که بدان عشق خواهد ورزید، مثل تو ای کلید لرزان بر دروازهی زمان.