شعر ۲۱، کتاب زیرین | خوان خلمن
صدایت را در پنجرهام شنیدم پنجرهام بر صدای تو نمیگشاید پنجرهام شاید بر جهان گشاده میشود پس صدایت چگونه میآید؟ پرندهای برفی چون بذری در نجوای خورشید.
صدایت را در پنجرهام شنیدم پنجرهام بر صدای تو نمیگشاید پنجرهام شاید بر جهان گشاده میشود پس صدایت چگونه میآید؟ پرندهای برفی چون بذری در نجوای خورشید.
شبهنگام زهدانت ستارگان را متوقف میکند چنان زمین نفس میکشد زمین است رحمات در بذر زهدانت پرندگانی پرواز میکنند که آواز میخوانند در آنچه خواهد آمد.
در خلوصت جهان از جهان برون میشود. کور است این بخت. چون گاو نری بر من میگذرد.
دوست داشتنت چنین است: واژهایست در آستانهی بیان درختی بیبرگ که سایه میدهد.
بارانت رها میکند تکههای زمان را تا بریزند تکههای نامتناهی تکههای ما همین است که بیخانهایم؟ بیحافظهایم؟ تنیده به هم در اندیشه، و چنان بدنها که به خورشید؟
حَیَوانیست میل سراپا ملبس به آتش پاهایی دارد چندان بلند که به نسیان میرسند. حالا خیال میکنم که در صدایت پرندهای کوچک خانهی پاییز را به دوش خواهد کشید.
به سیب نگاه میکنم و عشقم را میبینم که میبالد و نمیگوید چرا هیچ نمیگوید. سیب مثل ستارگان میسوزد.
نامت چیست؟ کورم من در دهلیز دلِ خواهشم نشسته زمان گدایی میکنم. میخندم از سر حسرت میگریم از سر شوق از چه واژهای با تو سخن خواهم گفت؟ به چه نامی خواهمات نامید؟
پرندگانِ بوسههایمان مرده نیستند بوسهها مردهاند در نسیان سبز پرندگان پر میکشند. هراسم را به دوردستان میفرستم به زیر گذشته که میسوزد بیصدا چون خورشید.
خوان خلمن، شاعر بزرگ آمریکای لاتین، این دفتر را بین سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ در فرانسه نوشت. کودتای نظامی آرژانتین او را به تبعید فرستاد و چند سالی، جغرافیای تبعیدش در فرانسه بود. خوان، از نسل یهودیان اکراین است اما این دفتر را به زبان سپاردی، یعنی زبان یهودیان اسپانیا …