یک انسان معمولی | فرریرا گولار

انسانی معمولی‌ام من از جسم و از خاطره از خون و از فراموشی. روی دوپایم حرکت می‌کنم، با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما چنان که شعله‌ی چراغ جوشکاری وحشت‌زده در من نفس می‌کشد زندگی ، که شاید خاموش شود به طرفه‌العینی. درست مثل تو از چیزهایی برآمده‌ام من به یاد …

دخترک سفید برف | فرریرا گولار

می‌خواهم وقتی که می‌روی ای دخترک سفیدِ برفی مرا هم با خود ببری. به هر دلیلی اگر نتوانستی یک دست یا هر دو دستم را بگیری دخترکِ سفیدِ برف مرا در دلت با خود ببر. باز هم اگر از بختِ بد، نتوانستی در دل هم مرا ببری ای دخترکِ رویا …

برگشت به بالای صفحه