صدای گریهات را میشنوم.
بالا میروم
تا اتاقهایی که سایه
بر دیوارهای بیحرکت سنگینی میکند،
ولی تو آنجا نیستی:
تنها ملافهها هستند
که میپیچند
به دور رویاهای تو.
دیگر
همهچیز نامشهود است در من؟
هنوز نه.
فراتر از سکوت
دیگربار
صدای گریهات را میشنوم.