هرگز به من نگفتی کجا میتوانم خدا را پیدا کنم.
در پیش رویم؟ کنارم؟
پشتِ سرم، وقتی از چراغ قرمز رد میشوم؟
درونام، در گردش خونم،
یا در رویاهایی که از کودکی تعقیبام میکنند؟
شاید خانهاش میان ستارگان است،
در فضا،
دور از دسترس، عین پرندگان و
بادبادکها.
در پرواز یک پشه
یا در حرکت نامحسوس کهکشانها؟
در جزر و مد؟ در باد گرم تابستانی؟ در قیظِ تابستان؟
هر روز اینها را از تو میپرسم و جوابم نمیدهی.
شاید خدا
در سکوتِ توست:
شاید هست و
نیست.