هر سکوتی شکنجه‌ام می‌دهد | لدو ایوو

هر سکوتی شکنجه‌ام می‌دهد.
همیشه چیزی را از قلم می‌اندازد:
توطئه‌ی خیانتی را میان گل‌های ویستریا
توجیه دقیقی را در باب وجود یا عدم وجود خدا
جنجال موش‌‌ها را در مزبله‌ها
تصادم ملخ هواپیما و باد را در فرودگاه متروک.
ولی صبح در بزرگراه توقف می‌کند و من
خروش حفاری‌ها را می‌شنوم.
آدم‌ها بیدار شده‌اند و می‌روند
تا بسازند و ویران کنند.
خانه‌های تازه خواهند ساخت
گورستان‌های تازه‌تر.

صبح آفتابی
و ماشین که در ورودی مُتل توقف می‌کند:
در این‌ عالم جدال
دوباره کیر و کُس سعی می‌کنند یک‌دگر را درک کنند
حفار کار می‌کند و ماشین‌ها
انگار صدپاها در کاسه‌ی گل
در جاده به پیش می‌روند.
از منظرِ چشمان خمار تحصیلدار اتوبوس
که از خیابان رد می‌شود
جهان
محاکاتی بیش‌ نیست.

برگشت به بالای صفحه