مجذوب بوی خونِ قاعده‌گیش | لدو ایوو

مجذوبِ بوی خونِ قاعده‌گیش
نرّه‌سگانِ مشتاق
پیِ ماچه‌سگی را می‌گیرند
انگار ملکه‌ای سیاه جسته‌اند.
بوش می‌کشند
به بی‌حیا حرکتی چنان
که می‌شایدش عشق دانست.
متظاهرِ رنجوری از تعقیب
ماچه‌سگ
چنان زنان متهم
حاشا می‌کند.
میان دو خورشیدی
که منظر روز را حد می‌نهند
عطر نافذی از حیات
در معیتِ اوست.
شب‌هنگام،
که در حیاط حبس می‌‌شود
نرّه‌سگان
آن‌طرفِ در می‌مانند،
وفادار و تنها.
خرناسه‌شان به تاریکی
نشانمان می‌دهد
که عشق
احساسی‌ست عبث،
دری‌ست بسته.

برگشت به بالای صفحه