شعر ۱۷، شب پلنگ | کلارا خانس

تنها سایه‌ی این عشق را می بینم
تجلیِ بالی را که راه خود را لمس می‌کند
و لرزان لرزان
پریدن می‌آموزد
در این دم
نقشِ بال در چشم‌هایم جان می‌گیرد و
و رنگ‌آمیزی‌اش می‌کنم
رنگین کمانی مهیا می کنم
در نقطه‌ای که جنبش آغاز می شود
تا او بداند
که باران، آرامش است
تا او بداند که تکانی خفیف حتی،
هفت‌‌آسمان را فرا می‌گیرد.

برگشت به بالای صفحه