گرگها که زوزه میکشند
و شکارچیها که میگذرند
هنوز میان درختان سرگردانم
و نمیدانم، نمیدانم که به کدام راه رفتهای!
ماه ساعات را درو میکند
بر دریاچه کمانی میزند
و نمیدانم، نمیدانم که به کدام راه رفتهای!
اینهمه نور به چه کار میآید در آب
اگر در راه نه ردپایی هست
و نه قایقی بر ساحل
و نمیدانم، نمیدانم که به کدام راه رفتهای!
باد انگشتهایت را میدزدد
و مرا صدا میکند
و من چون بادی خود را
بر ستونهای تردید از هم میدرم
و از میان ظلمات به پیش میرانم
و نمیدانم،
نمیدانم که به کدام راه رفتهای!