شعر ۱۵، شب پلنگ | کلارا خانس

گل‌ها را به آب می‌اندازم
تا رقص به ساحل دیگر برسد.
صدایم جریان خود را دنبال می‌کند.
آغازهایم
سیر از لطافت آن شب و از رویاهایی است
که بازوان تو رسم می‌کردند
مزارع سفید می‌خوابیدند
و من محوِ مراقبه و تفکری
تا پلک‌های تو بسته شدند
و پرستوها در آمدند.

برگشت به بالای صفحه