میتوانم درختی را به کار برم
تا با تو عشقبازی کنم
و دیواری را
و خنجر گرگ و میش را
که کوهها را از ریشههایشان میرباید و به پرواز وا میدارد
و رودهای پنهانی را
که میان ستارگان کشیده می شوند.
میوه، آسمانش را می گشاید
آسمانی از هوا و خیالات فریبنده
و من به شعری غران جان میبخشم
شعری که از سایهات، باردار است و
نامی بر خود نمینهد.