عشق | فرانتیشک هالاس

همیشه به خود می‌گویم حیات و
تنها دسیسه‌ی کشتار است
با قدری تب و عرض‌حال و حزن و
دیگر هیچ.

همیشه به خود می‌گویم رویا
و تنها اخگری‌ست رو به خموشی
با قدری گرسنگی
تشویشِ رهایی از اوهام و
مطلقن هیچ.

همیشه به خود می‌گویم عشق و
تنها هوای سالم ظلمت است
با قدری شرم و لعاب تنهایی و
دیگر هیچ.

همیشه به خود می‌گویم مرگ و
تنها عجوزه‌ایست که مهره‌های شیشه‌ای می‌سازد
با کورسوی امید‌ و خداحافظی‌ها و
مطلقن هیچ.

همیشه به خود می‌گویم شعر و
تنها پشته‌ایست از پرهای عقاب سلطنتی
با پوسته‌ای از سعادت
از حیرت و از ندامت
و دیگر هیچ

برگشت به بالای صفحه