باید باران ببارد!
خشکسال است در نور و
خاکستر میگرید چون مادرم،
بدون اشک.
باید باران ببارد
باید ببارد تا ذرتهای مقدس برخیزند
تا برگزاری مراسم مرگ ممکن شود.
باید باران ببارد.چرا نباید؟
چرا نباید ببارد در ظلمات دستگاه گوارش،
در مغز استخوانهای جوشان؟
باید باران ببارد
در جوانان مجنون از خشم و
در مداحان شب
و بر پیران گمشده در موسیقی.
باید ببارد
در فکر
در شادی خونین
باید باران ببارد بر این سنگ بیمار
آنجا که شبانگاه تلالوئی میگسترد
از ستارگان بی مصرف.
باید ببارد باران
با مهر
بر آنها که بامدادان خودکشی میکنند.باید ببارد
بر سطوح مسیحیشده به دستِ صنعت،
باید ببارد
بر کابلهای برقِ آویزان از قطار
در «وگا ماگاز»
تا چکاوکان مویه سر کنند
تا کارگران راهآهن برهنه شوند
و باز دارند از حرکت
ماشینی را که می گرید.
باید ببارد
بر روغن تدهین،
که مقدس است و گمراه.
در دل آهن
بر خشم سفید صدهزار کرمزدگانِ تریسومی ۲۱
بر خشم سرخ یکصدهزار کودک فلسطینی.
باید ببارد باران
باید که به مهر ببارد
بر منشی های پابهزا.
باید که ببارد
بر قاضیان و قاتلان
بر ژنرالها، بر راهبهها.
باید باران ببارد.
بر روسپی خانهها
و وزارتخانه های نامرئی
بر ناسورهای سیاه و
مارهای دلتنگ
و مارها باید که صفیر بکشند
محزون
تمام آهنگهای فراموش شده را،
آنها را میتوان شناخت از بویشان در سایه
و از جوهر موجود در کشالهی رانشان.
و مارها صفیر خواهند کشید
در صندوقهای پس انداز
در شاشخانهها و گورها.
پسآنگاه
باید که باران ببارد،
حالا که امروز سه شنبه است.
از مرگ بر میخیزند
آنها که تیرباران شدهاند در ویامانیان.
باید ببارد باران
در مستراحهای دفاتر اسناد رسمی
تا ظاهر شوند اسناد مالکیت مرگبار
و غمهای رهنی
و صد نامه عاشقانهی فرانسیسکو فرانکو.
باید باران ببارد
در رگهایم
بر فقدانم.
و علت آنالوژیک:
او میداند که شادند آنها که جان میدهند
حتی در حصار مویهی غم.
باید باران ببارد با خشونتی کاتولیک
بر استخوانهای فیلیپ دوم
بر شهدای خدا و اسپانیا.
آب،
برای بیماران پروستات و درد جهانگیرشان.
و آب، برای سفلیسیان و کشیشان
آب، برای نژاد شاهانهی بوربون
برای گدایان و زنان سرخ
که فریادی برآوردند
فریادهای زرد هزار و نهصد و سی و شش.
باید ببارد بر مردابهای لبریز از فاشیسم
(چنین میگویند)و اندوه سلطنتی.
براهین محکم کلیسایی یافت شدهاست
برای باران
که ببارد بر مردابها.
ضروریاست
حتی به دلایل فیزیکی
از رونق زنای محارم
و خنجرهای از یاد رفته در کلیسا.
باید باران ببارد
باید ببارد آری اما
از یاد نباید برد
حدقههای درد و آبراهههای پنهان را در دیرها
و رطوبت شرکتهای سهامی عام را.
باید باران ببارد
همیشه و هرگز
با یاس کشاورزان.
باید باران ببارد
تا فلزها دیوانه شوند
سیلیس و مادران عظیم محلهی «دللاسال».
باید ببارد
می بارد آیا؟
آری، در حال باریدن است.
مادران سفیدند و مجنون
در عمیقِ سلولهای سن مارکوس
تا آزمایشگاههای شکنجه.
حالا اینجا هستند مادران.
همراهشان آوردهاند
آتش را و مهر مادرانه را.
میسوزد خاطره و
میسوزد جنایت.
برای همیشه میسوزند
با امیدی سرخ و با عشق،
مادرانه،
محاکم سریعالسیر.
باید باران ببارد.