رویا میبینی.
میترسی از هرآنچه نیست
و در باغهای سیاه
صدای غرش میشنوی.
من هم میترسم از چهرهی خویش
که نامرئی میشود.
دست از رویا بردار
یا لااقل
چهرههایی را رویا ببین
که بیرونِ تواند:
نگاهم کن!
رویا میبینی.
میترسی از هرآنچه نیست
و در باغهای سیاه
صدای غرش میشنوی.
من هم میترسم از چهرهی خویش
که نامرئی میشود.
دست از رویا بردار
یا لااقل
چهرههایی را رویا ببین
که بیرونِ تواند:
نگاهم کن!