پانویسهایی بر خدایی ترش
اخبار امروز را
دور ماهیهای مردهی فردا پیچیدهاند.
اینطور نیست که تمام پنجرهها به افسانه میگشایند؟
وقتی واقعیت
در بخاریهامان میسوزد؟
زمان در برج ناقوس خدایان
سنج میکوبد و
پرتوهای محبوس آفتاب
در غارها
خاک میخورند.
مرگ
آوارهایست ریشو
که هل میدهد گاریاش را
و عشق چیزی نیست
جز سایهای
ویران و میانتهی
درست مثل خلوص.
و خدا؟
و خدا همیشه میرود
همیشه میرود.