تو را که دوست میدارم
به برف اندیشه میکنم
برفی سفید چون نطفهی وجود.
تو را که از آنِ خود میکنم
همیشه به برف اندیشه میکنم
برفی سفید
که بر توسهها میبارد.
بچه که بودم
همیشه دلم میخواست
بارش برف را تماشا کنم،
از آن تاریکی سفید بگذرم
که میان روز و شب
سفیدی نطفه را
به جهان ظلام عودت میدهد.
همیشه دلم میخواست که جهان
به سفیدی برف باشد
یک سفیدی باکره
پنبهی سفیدِ بیلک.
و میبارد و میبارد در من برف
در ظلمانیشبِ محزونِ جان
برف سکوت
سفیدی سرد و مطلق و معصومِ عدم.