در شهر ماسیو | لدو ایوو

در شهر ماسیو،
در آهن‌فروشی‌ها
شب هنوز
در کوچه‌های سوزان
با آفتابی بلند می‌آید.
فرامی‌رسد سکوت
دیگربار
تا اهالی آلاگون را بی‌قرار کند.
به جهان متروک
عقرب
کنامی خواهد جست
و عشق گل خواهد کرد
چنان که زبان می‌گشایند
بر ماسه‌های دریا
صدف‌ها،
به دریای سارگاسو.
اثاث خانه روی رف می‌لرزد
وقتی درها به‌تندی بسته می‌شوند.
آچارها، پیچ‌ها و مهره‌ها،
هرچه می‌بندد و هرچه می‌گشاید
به هم گرد می‌آیند
انگار میثاقی از کواکب.
و فقط همان‌‌دم است
که شب درمی‌آید
به کوچه‌های ماسیو.

برگشت به بالای صفحه