برگهای هراس میپژمرد
و آرام آرام
بر دلواپسیهایم باران میبارد
برگها با باران مینشینند
و من برگ پائیزی درختی میشوم
که در شلاق روزها ترک خورده است
به پیش!
رطوبت آبکند صنوبر بیقرار را آرام میکند
شبح عشق پنهان میشود
و همهجا ظاهر میشود
در بوتهها، سنگها و ابرها
به خلا بر میبالد
و مرا به زمین پرت میکند
کمانی رسم میکنم
از عشق تا هستی
و در هستی
در انتظار یک هجا
توقف میکنم.