وقتی که سگها
پارس میکنند،
از میان دریاچههای گلآلود
مناجاتی از خزه میگذرد.
پنهان در بوته های ولیک
جنونم آه میکشد
و خود را به ردپایی میبخشد
در هزارتوهای ظلمت،
در تار عنکبوت سایه ها
که در میان دل، تار میتند.
چشمهای
آنجا که من نیز تو را میجویم
تا لحظهای که شبنم
مرا مییابد.