میانِ دهانِ غایبات
و دهان من
هوا، میوهای خاموش و مشترک است
و من به ستارهها نگاه نمیکنم
که در دریاچهی شب. میرقصند
در خوابِ تو
که در کالبدِ من میآرامد
ساعات، غلیظتر میشوند.
رفت و آمدی از سروها
بوها
تندبادهای مغاک
بالای سراشیبِ پلکهایم….
و بلبل میخواند
و ستارهی صبح
و چکاوک
و نورت
هنوز مرا پنهان میکند.
و آنگاه که روز درآید
نخواهی رفت.