۱. وقتی بیست و دو-سه ساله بودم، روزی از کلارا خانس، شاعر اسپانیایی، نامهای دریافت کردم در ایران که ضمیمهی آن چهارصفحه بود، به فارسیِ شاعری افغان به نام بهاالدین مجروح. متنی بود دربارهی آوارگی و تبعید. کلارا، همراه آن کاغذ، گزیدهای برایم فرستاد که خودش از فرانسه برایم برگرداندهبود از تکبیتیهای پشتون که مجروح منتشر کردهبود. همانسالها گزیدهای از آن شعرها را به همراه لندیهای دیگری که بدستم رسید، به فارسی ترجمه کردم. منطقِ ایلیاتی تمام ترانههای عامیانه، خواه ناخواه، منطقِ ترجمهی این تکبیتیها نیز شد. شعرها، از زبانهای مختلف به فارسی در آمدند. عصارهی شاعرانهای که این شعرها در زبان پشتون داشتند، بدونِ شک از قدرتی برخوردار بود که از پسِ اینهمه تحول و تطور، هنوز در اعماق هر قطعه میدرخشد.
۲. روزی در فنلاند، دختری اسپانیایی از من پرسید: اهل کجایی؟ و گفتم: اهلِ تبعید. ترسید و مکالمه را قطع کرد و سرش را پایین انداخت و بیسخن رفت. من سالهاست خود را بیوطن میدانم. شاید حکمتی داشت اینکه نخستین متنی که از بهاالدین مجروح خواندم، چهارصفحه دربارهی آوارگی بود. حالا، خود را نه ایرانی میدانم، نه مکزیکی، نه فنلاندی و نه اسپانیایی. وطنِ من، شعر است. اما در زمانهی ملیتگراییها و وطنپرستیها، وقتی مردمانِ سرزمینی که متاسفانه یا خوشبختانه در ساحت جغرافیاییاش به تصادف بدنیا آمدم، عزیزانِ افغان و تاجیک را به دشنام و توهین مینوازند، چارهای ندارم مگر اینکه از احترامی مضاعف بگویم که برای آن مردم قائلم. من خود را بیشتر متعلق به افغانستان و تاجیکستان میدانم، که ایران. بگذار این شاعرِ کوچک، چنین بیانگارد.
۳. در این تکبیتیها، با خلوص و لطافتی روبرو میشویم، با شدت و عمقی که از دلِ فاجعه زاده میشود: از شور عظیمِ حیات، در میانهی جنگ و بیخانمانی. اهالیِ اصلاحات و تزویرات در ایران، بر آناند که «در زمانهی فاجعه، عشق اولین قربانی است.» این شعرها، گواه مسلم دروغین بودنِ تمامی مدعاهای آنهاست. درست در میانهی میدان، در میانهی جنگ، در میانهی فاجعه است که ضرورت عشق بیش از هرچیز احساس میشود. عشقی که در این شعرهاست از مرزِ هر دین و زبان و ملیتی فراتر میرود و دربرابر هیچ قدرتی سرخم نمیکند.
۴. ترجمهی شعرها را تقدیم میکنم به خاطرهی رکسانا حاجی مشهدی که عزیزِ همهی ما بود. رکسانا که چهرهاش چنان چون رودی بود با مهی لطیف، او که زلالی حضورش با اعماق این شعرها پهلو میزد.
فهرست شعرها
- لندیها | تکبیتیهای پشتون
- شاخه گل | لندی
- سمت کوهها | لندی
- دلم | لندی
- آهای مسافر | لندی
- لانه | لندی
- دارو | لندی
- قرار | لندی
- دعا | لندی
- چتر | لندی
- ستارهها | لندی
- پشت سرت ايستادهام | لندی
- چشمهای شور | لندی
- سرگشته | لندی
- دزد | لندی
- لبهايم را ببوس | لندی
- بنوش | لندی
- سنگ | لندی
- حجاب | لندی
- شبنم | لندی
- شوخی | لندی
- سرخ | لندی
- عید | لندی
- آب و آتش | لندی
- آه از وطن | لندی
- به خاطر خدا | لندی
- بوی دامنات | لندی
- باغبان | لندی
- آخرين نگاه | لندی
- سرود خداحافظی | لندی
- هی ماه | لندی
- دیدار | لندی
- هی ماه، سلام | لندی
- بالا و نزدیک | لندی
- نیمههای شب | لندی
- تاراج | لندی
- در تاریکی | لندی
- شکستخورده | لندیها
- دستات را به من بده | لندیها
- برگرد | لندیها
- تکه تکه شدهام | لندیها
- بیرحم نباش | لندیها
- بارانِ مشعلهای مشتعل | لندیها