مرثیه‌ی کوچک‌تر | ایرژی اورتن

دوستان رفته‌اند. یارم در دوردستان به خواب رفته‌است‌.
و بیرون انبوهِ تاریکی است.
‌کلماتی را با خود زمزمه می‌کنم
که سفیدیشان از چراغ است‌،
و در میانه‌ی خواب و بیداری
مادرم را به خاطر می‌آورم. یک خاطره‌ی پاییزی.
درست مثل سرما، انگار واقعا خبر داشته‌ام
از هرچه حالا مادرم مشغولِ آن است‌.
در خانه است، در اتاق‌اش.
بخاری کودکی‌ام
که اسب چوبی اسباب بازی‌ام با من به سمت‌اش یورتمه می‌رفت،
بخاری کودکی‌ام
که دیگر مدت‌هاست روشن نمی‌شود‌،
و مادرم را گرم می‌کند.
مادر، مادر من. ساکت است،
دست‌هایش را به هم قلاب می‌کند، به پدرم می‌اندیشد
که حالا مرده است.
و بعد برایم میوه پوست می‌کَند.
پیش او هستم، با او هستم.
تردیدی ندارم که ما را می‌بینی ای خدا،
ای موجود بی‌رحم، که بسیار از ما ستانده‌ای.
بیرون چه تاریک است! چه می‌گفتم؟
آه، دیگر می‌دانم، ‌می‌خواستم بگویم
برای همه‌ی ساعاتی که آرام خوابیده بودم
برای همه‌ی عزیزانی که آرام گرفته‌اند
حالا که پاییز سر می‌رسد
و همه چیز، حتی روزها، کوتاه‌تر می‌شوند،
نمی‌دانم چطور تنها بمانم
با تنها چراغی که روشنی می‌دهد.
من بر پرتگاه بذر می‌پاشیدم و‌
دیگر زنده نخواهم ماند.

* کامیون نازی‌ها، ایرژی اورتن را در سن بیست و سه سالگی در پراگ کشت.
** ترجمه‌ی این شعر برای سینا قنبری که فاشیست‌های وطنی او را در اوین کشته‌اند.

برگشت به بالای صفحه