بس است! | گونار اکلوف
تا کی ای فرشته
میخواهی مرا بیدار نگهداری
با این همه فکر و خیال؟
چند بار قرار است بیدارم کنی
مرا که از آنها به خواب در میافتم؟
گاهی خیال میکردم همسر توام
گاهی حتی فکر میکردم دختر توام
دختری که خود را چون فاحشهای فروخت
تا برای همهی ما نان بیاورد
یکبار حتی انگشتانم را بر شانههای تو کشیدم
و پرها را لمس کردم زیر بالها
دیدم که چگونه زیر انگشتهایم ذوب میشوند
یکبار آنها را دور گونههایت چرخاندم و
دیدم که پودر میشوند
مثل بال پروانهها.
چطور میتوانم از شرت خلاص شوم؟
بس است. دیگر مرا بیدار نکن
با هیچ رویایی.