ماههای سرد ۲ | ماگنوس سیگوروسون
بگذار کمکات کنم چنین گفت میمون. و محتاطانه بر نوک درختی گذاشت ماهی را.
بگذار کمکات کنم چنین گفت میمون. و محتاطانه بر نوک درختی گذاشت ماهی را.
شب خاموش است. فقط یک قمری خسته بیقرار در هوای شب بغبغو میکند، شاید در خواباش فادو میموید او؟
مرگ نقب میزند ژرف و ژرفتر. به بالا میبالد حیات از ژرفای مرگ.
از واپسین دیدارمان ده سال میگذرد. و اینک درمییابم که تمام تاریکی شب نمیتواند فروبنشاند بارقهی یک کرم شبتاب را.
عصرِ دیروز بذر پاشیدیم در سراسر باغ و دیشب نخستین برفِ زمستان. امروز صبح پرندگان سیاه نقشِ شعر میزدند بر برفها.
آفتابِ صبحگاهی میتابد بر تاجِ سوسنِ یکروزهای. سرچشمهای که پر میشود و پیالهای که خالی میشود هر روز.
حالا شعرها یکی پس از دیگری میرسند انگار. و این فقط یعنی: پاییز آمدهاست.
وقتی بربرها میرسند بر خاک بخوابان مردگان را! بر آنان، چندان مویه مکن! حد ملایمی از احساسات، مجاز فرض میشود. توقعِ نوستالژی، عندالمطالبه است. اجساد را بسوزان: زمین را هدر مده، بر اسرار گذشته حسرت مخور! خاکسترها را برای دوربینبهدستان آماده کن! اثاث نفیسات را پنهان کن! عمارات را فرو …
حالا کوری را میشناسم: فقط آینه دیدن است. در ظلمات آنجا که همهچیز بینیاز از حواشیست ، وضوحِ لمس کفایت میکند، و ترس نامِ دیگرِ اعتمادیست مکتوم. حالا میدانم که استغنای دل پشتوارهی مایست که به معرفتِ عالمی ناگزیر رسیدهایم، و جان تنها یک واژه است تا آندم که رنج …
برکشان چشمانت را به سوی آسمان بگذار ابروانت ابرها را از رخ ماه جارو کنند بگذار لبهایت طعم تنفس ستارگان را بچشند زلف بیافشان عشقِ من، رها کن حریرِ گیسوانت را بگذار به دنبال پاسخ دورهات کنم، بیا که با حقایقام بپوشانمات بگذار این دستان که قرار نمیشناسند، بیقراری …