باد را دیدم که میوزید | لدو ایوو
باد را دیدم که میوزید و شب را که فرود میآمد. زنجره را دیدم که میجهید بر سبزهی لرزان. بسی شگفتتر از خاک قدم بر آب نهادم و غنچه را دیدم که گل میشود تو گویی صدفهایی که زبان میگشایند. شب و روز را که یگانه میشدند تا تدهینام دهند. …