یک انسان معمولی | فرریرا گولار
انسانی معمولیام من از جسم و از خاطره از خون و از فراموشی. روی دوپایم حرکت میکنم، با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما چنان که شعلهی چراغ جوشکاری وحشتزده در من نفس میکشد زندگی ، که شاید خاموش شود به طرفهالعینی. درست مثل تو از چیزهایی برآمدهام من به یاد …