باز خواهی گشت | آنتونیو گاموندا

باز خواهی گشت «وقتی گیلاس‌ها شکوفه کنند و قمری بیدار شود.» جهان را در دروغی درخشان نقاشی کرده‌ای. چشمان قمری را سرخ دیدم از خشم. می‌دانم تیزاب زهرین در برگ‌های بو مسکن می‌کند، این‌که میوه‌هایش قلب پرندگان را از حرکت باز می‌دارند‌. در برف اما گیلاس‌های سیاه است و مویه‌‌ی …

خداحافظی | آنتونیو گاموندا

با دستانت که آهنگی هدایتشان می‌کند، آهنگی که سربسته به خاطر می‌آوری، می‌گویی خداحافظ بر آستانه‌ی در. آه! ای حلاوت ابله، می‌گویی خداحافظ بر آستانه‌ی در و دست‌هایت لحظه‌ای را ترسیم می‌کنند بی‌پایان.

به مادرت درآ | آنتونیو گاموندا

به مادرت درآ و بگشا پلک‌هایت را آرام درآ در دلش میوه‌ای باش دوباره در سکوت. عطش، چنان درختی که تپش‌های پرندگان را در خود می‌گیرد و بدانان تکیه می‌کند. پس فرود می‌آیند سایه و عطر.

صدای گریه‌ات را می‌شنوم | آنتونیو گاموندا

صدای گریه‌ات را می‌شنوم. بالا می‌روم تا اتاق‌هایی که سایه بر دیوارهای بی‌حرکت سنگینی می‌کند، ولی تو آن‌جا نیستی: تنها ملافه‌ها هستند که می‌پیچند به دور رویاهای تو. دیگر همه‌چیز نامشهود است در من؟ هنوز نه. فراتر از سکوت دیگربار صدای گریه‌ات را می‌شنوم.

برگشت به بالای صفحه