شعر ۱۹، کتاب زیرین | خوان خلمن
ای یار، از اینجا مرو: ار این شندانهی من از این لحظه. وقتی کنارِ همیم بر ویرانههای خورشید آتش میریزد.
خوان خلمن (متولد ١٩٣٠) شاعر آرژانتینیست که در سال ٢٠٠٧ جایزهی ادبی معتبر سروانتس را از آن خود کرده و تاکنون بیش از بیست مجموعهی شعر منتشر ساخته. او عموما ً در گرامیداشتِ لذت و سرخوشی حیات میسراید، اما شعرش نشاندهندهی مسائل اجتماعی و بازگویی تجربههای مصیبتبار سیاسی کشورش نیز هست.
ای یار، از اینجا مرو: ار این شندانهی من از این لحظه. وقتی کنارِ همیم بر ویرانههای خورشید آتش میریزد.
نه دروازه داری نه کلید، نه قفل شبها در پروازی و روزها در پروازی. معشوق میآفریند هر آنچه را که بدان عشق خواهد ورزید، مثل تو ای کلید لرزان بر دروازهی زمان.
صدایت را در پنجرهام شنیدم پنجرهام بر صدای تو نمیگشاید پنجرهام شاید بر جهان گشاده میشود پس صدایت چگونه میآید؟ پرندهای برفی چون بذری در نجوای خورشید.
شبهنگام زهدانت ستارگان را متوقف میکند چنان زمین نفس میکشد زمین است رحمات در بذر زهدانت پرندگانی پرواز میکنند که آواز میخوانند در آنچه خواهد آمد.
در خلوصت جهان از جهان برون میشود. کور است این بخت. چون گاو نری بر من میگذرد.
دوست داشتنت چنین است: واژهایست در آستانهی بیان درختی بیبرگ که سایه میدهد.
بارانت رها میکند تکههای زمان را تا بریزند تکههای نامتناهی تکههای ما همین است که بیخانهایم؟ بیحافظهایم؟ تنیده به هم در اندیشه، و چنان بدنها که به خورشید؟
حَیَوانیست میل سراپا ملبس به آتش پاهایی دارد چندان بلند که به نسیان میرسند. حالا خیال میکنم که در صدایت پرندهای کوچک خانهی پاییز را به دوش خواهد کشید.
به سیب نگاه میکنم و عشقم را میبینم که میبالد و نمیگوید چرا هیچ نمیگوید. سیب مثل ستارگان میسوزد.
نامت چیست؟ کورم من در دهلیز دلِ خواهشم نشسته زمان گدایی میکنم. میخندم از سر حسرت میگریم از سر شوق از چه واژهای با تو سخن خواهم گفت؟ به چه نامی خواهمات نامید؟