یکشنبه عصر | لدو ایوو

یکشنبه عصر به گورستان قدیمی ماسیو باز می‌گردم، به آن‌جا که مردگانم هرگز از مردن دست برنمی‌دارند از مرگ‌های مسلول و سرطانی‌شان که از بوی دریا و از صورت‌های فلکی می‌گذرد با سرفه‌ها، با ناله و نفرین و خلطِ سیاه‌شان. در عینِ سکوت دلداریشان می‌دهم که به زندگی برگردند که …

شیهه‌ی اسب کور | لدو ایوو

شیهه‌ی اسب کور به گوشم رسید و دل‌‌ام سنگین شد. انسان‌ام و می‌پذیرم که انسان از درک ناتوان است. (خدایان کورند کورتر از آدمیان.) ولی نه اسب‌ها، که از دلیل سرباز می‌زنند از دلیل زندگی، سکوت و آسمان پرستاره. ولی اسب‌ها، نه که هیچ نمی‌دانند از کوری، از تاریکی که …

به شاعران سفارش می‌کنم | لدو ایوو

به شاعران سفارش می‌کنم کز فصول ترانه سر کنند: در حلبی‌آبادهای برزیل بهاری پیدا نمی‌شود. در سن‌گونزالو در نیترویی بزرگ نه چکاوکی هست و نه بلبلی. تنها کلاغ‌های زاغی که با آدمیان می‌جنگند بر سر نانِ مزبله‌ها. مراقب باشید: کلاغ‌ها و ملخ هواپیماها در آسمان آبی. ‌

تو را که دوست می‌دارم | لدو ایوو

تو را که دوست می‌دارم به برف اندیشه می‌کنم برفی سفید چون نطفه‌ی وجود. تو را که از آنِ خود می‌کنم همیشه به برف اندیشه می‌کنم برفی سفید که بر توسه‌ها می‌بارد. بچه که بودم همیشه دلم می‌خواست بارش برف را تماشا کنم، از آن تاریکی سفید بگذرم که میان …

وطن‌ام زبان پرتغالی نیست | لدو ایوو

وطن‌ام زبان پرتغالی نیست. هیچ زبانی موطن‌ام نیست. وطن‌ام خاک وسیع و مرطوبی‌ست که در آن زاده شدم و بادی‌ست که بر ماسیو می‌وزد. خرچنگ‌هایی دوان کنار مرداب‌ها و اقیانوس که موج‌هاش پاهایم را هنوز خیس می‌کند وقتی‌ رویا می‌بینم. موطنم خفاش‌ها‌یی‌ست معلق از ستون‌های کلیسای کهنه، مجانینی که هر …

هرگز به من نگفتی | لدو ایوو

هرگز به من نگفتی کجا می‌توانم خدا را پیدا کنم. در پیش رویم؟ کنارم؟ پشتِ سرم، وقتی از چراغ قرمز رد می‌شوم؟ درون‌ام، در گردش خونم، یا در رویاهایی که از کودکی تعقیب‌ام می‌کنند؟ شاید خانه‌اش میان ستارگان است، در فضا، دور از دسترس‌، عین پرندگان و بادبادک‌ها. در پرواز …

جهانی که هفت‌روزه خلق شد | لدو ایوو

جهانی که هفت روزه خلق شد آثار تعجیلِ خدا را با خود دارد. چه ناقص است، خدایا! در جَرَیان تاریکِ صداها و حرکات بر پله‌های مترویی در مکزیکوسیتی با خودم حرف می‌زنم و پیرامون‌ام جهان محو می‌شود در حفره‌ای پرخم و پیچ که همهمه می‌کند. در آن صبح پرهیاهوی یک‌شنبه …

زمزمه‌ی پاروها در زبان | لدو ایوو

هنوز زمزمه‌ی پاروها را در زبان می‌شنوم: آب‌ را می‌بُرند انگار زمین را شیار و سحر را از عجایب روز جدا می‌کنند. آهسته آهسته می‌سُرد قایق میان مرداب‌های سبز و نیزار‌ها و در دهان متروک رود میثاق روز می‌درخشد. پاروها جراحت را می‌گسترند در آب زخمی که می‌گشاید و بسته …

نگه خواهم داشت | لدو ایوو

نگه خواهم داشت، هرآن‌چه که بایدش نگاه داشت: فریادی را از سر عشق در شب تاریک، همهمه‌ی بیل را که خاک می‌پراکند در گورستان، آواز جغد و وزوزه‌ی توربین، سیبی که در جعبه‌های بازار می‌پوسد، حبابی ناگهان بر آب سد وقتی یک ماهی از آن می‌گذرد. یک عصر را نگه …

برمی‌خیری و زیبایی | لدو ایوو

برمی‌خیزی و زیبایی، ناب چنان روزی که آغاز می‌شود. شرمِ آبی‌ در توست که میان سنگ‌ها می‌دود. تنت حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و آتش‌بازی‌ها. روز چنان‌ دروازه‌ای به خود می‌گشاید تا تو از آن بگذری. سایه‌ات از اتاق‌های دربسته از عصرهای تهی رد می‌شود. چهره‌ات چنان‌که پرنده‌ای در تمام …

برگشت به بالای صفحه