شعر ۲۱، شب پلنگ | کلارا خانس
امروز ردپایات را دیدم تمامِ آن گلهای رزماری ، همهی آن بفشهها و تمامِ آن شاخههای غم را به رودخانه ریختم آنجا که تنهی بید نا استواری خود را به آب میسپارد. اگر در آنسوی جنگل باران ببارد بوی زمین و علف خیس بر خشونت پیروز خواهد شد. و اگر …