برگرد | لندیها
برگرد،
حالا که گلولههای تفنگی ناشناس، سوراخ سوراخت کرده
من زخمهايت را بخيه میزنم و لبهايم را به تو میبخشم.
برگرد،
حالا که گلولههای تفنگی ناشناس، سوراخ سوراخت کرده
من زخمهايت را بخيه میزنم و لبهايم را به تو میبخشم.
تکه تکه شدهام
و بايد که خورد و ريز دلم را جمع کنم
اما هرگز دستهايم را برنمیدارم تا دوباره بر گردن يارم حلقه بزنند.
مژه هايت دلم را سوراخ سوراخ کرده،
بیرحم نباش! آهسته چشمانت را باز کن همانجوری که من میميرم.
برتن يارم کفن سرخ میپوشند
و تن من باران مشعلهای مشتعل است.
پيش بند سرخی در آب ظاهر شد
انگار آب روی آتش نشسته بود.