شعر ۳، شب پلنگ | کلارا خانس
نشاط پائیز و باران. جراحتی بر اطلسیها و دستی که در خلاء ردپاها را میجوید. وقتی قطرات اشتیاق را صیقل میدهند و نیزهای در تنی مشتاق فرو میرود تا به سبزی معصومی دست یابد که برگها را پناه خود کردهاست پلنگ در دل جنگل، دودی میشود که به سرخی میزند.