جئو بوگزا | یوآنا ماریا و اشعار دیگر

A Burning Metaphor | Poesies · Ioana Maria | Geo Bogza | Mohsen Emadi اگر شعر به روایت آنتونیو گاموندا، معرفت فقدان است، اگر شعر، به همان عبارت، به آگاهی انسانی شدت می‌بخشد، خاطره بخشی جداناپذیر از هویت شعر است. از این‌روست که شعر به خاطرمان می‌آورد، آن‌چه تاریخ فراموش‌اش …

تمام انسان‌ها | جئو بوگزا

هر انسانی که نمی‌توانم دوستش بدارم سرچشمه‌ی اندوهی‌ست ژرف برای من. هرانسانی که روزی دوستش داشته‌ام و دیگر نمی‌توانمش دوست بدارم گامی‌ست به سوی مرگ برای من. آن روز که دیگر نتوانم کسی را دوست بدارم خواهم مرد. آی شمایان، که می‌دانید شایسته‌ی عشق من‌اید، مراقب باشید، مراقب باشید تا …

چندسالگی | جئوبوگزا

کسی در من، کسی که هیچ رنجی با او غریبه نبود از وقتی خودم را می‌شناسم هفت هزار ساله است. کسی در من، کسی که هربار سرسختانه‌تر نمی‌گذارد هیچ افتخار پوچی تباه‌‌اش کند شانزده ساله است. و سن و سال معمولی زندگی‌های انسانی هیچ حلقه‌ای به تنه‌ام اضافه نمی‌کند. همیشه …

در ورشو | جئو بوگزا

در ورشو، دخترکی چنین می‌گفت: اگر می‌خواهی نوازشم کنی، مانعت نمی‌شوم اگر می‌خواهی ببوسی‌ام، می‌توانی می‌گذارم سینه‌هایم را عریان کنی. ولی باید بدانی که پدرم را آلمانی‌ها تیرباران کردند و یک برادرم را در کوره سوزاندند. اگر می‌خواهی نوازشم کنی، هیچ مانعت نمی‌شوم ولی باید بدانی که تمام این مردگان …

یوآنا ماریا، یک شعر بلند | جئو بوگزا

(یوآنا ماریا، یک کشتی بادبانی‌ست، از روزگاری دیگر) ۱ یوآنا ماریا، حالا دیگر تو دوری همیشه دلت می‌خواست دور باشی، یوآنا ماریا. دریاهایی را دوست داشتی که کشتی‌های بادبانی شب‌ها و روزها، گاه و بی‌گاه در آن‌ها شناورند، و بندرهایی را که ماهیگیرانِ مرجان‌ها به آن‌ها برمی‌گردند، کوه‌های پوشیده از …

برگشت به بالای صفحه