اندیشه‌ها | خوان خلمن

از سرزمینی می‌آیم من که چندی پیش در آن کارلوس مولینا اهل اورگوئه، آنارشیست و خنیاگر دستگیر شد در خلیج سفید در جنوبِ جنوب روبروی دریای بی‌کران، اینطور می‌گویند پلیس دستگیرش کرد کارلوس مولینا در حال آوازخواندن بود، در حال خرمن‌کردن ترانه‌‌ها بود بر اقیانوس بی‌کران، سفرها هیولاهای اقیانوس بی‌کران …

نامه به مادرم | خوان خلمن

بیست روز پس از مرگ‌ات نامه‌ات را گرفتم، پنج دقیقه پس از آن‌که فهمیدم مرده‌ای/ نامه‌ای که می‌گفتی خستگی رشته‌ی کلامت را برید/ تا همان حدود سرحال‌ات دیده بودند/مثل همیشه، با حضور ذهن/ فعال در هشتاد و پنج سالگی به رغم سه عمل سرطان که آخر تو را با خود …

شعر ۱، کتاب زیرین | خوان خلمن

لرزش لبانم یعنی رعشه‌ی بوسه‌هایم در گذشته‌‌ات با من به گوش می‌ر‌سد در شراب تو دروازه‌ی زمان را می‌گشایم و رویایت ‌بارانِ خفته را می‌باراند. بارانت را به من بده! بی‌حرکت در بارانِ رویایت خواهم ایستاد دور، در دلِ اندیشه، بی‌هراس و بی‌نسیان در خانه‌ی زمان است، گذشته به زیر …

شعر ۲، کتاب زیرین | خوان خلمن

کلیدِ دلت کجاست؟ نحس است آن پرنده‌ای که گذشت با من چیزی نگفت لرزان به خویش‌ام وانهاد. حالا دلت کجاست؟ درختِ وحشتی می‌لرزد و من هیچ ندارم جز چشمانی از عطش و کوزه‌ای خالی از آب. به زیر آواز، صداست و زیر صدا، برگ ا‌ست که درخت‌اش رها کرد تا …

شعر ۳، کتاب زیرین | خوان خلمن

صبح، درخشش می‌بخشد به پرندگان گشاده است و تازه است‪.‬ با وحشت اندیشه با هم‌اش می‌نوشیم. ای یار گرم کن گذشته را! مرا می‌بوسی و بوسه‌ها بیدار می‌شوند، در جوار خورشید فرو می‌افتیم. زیر-پیراهن‌های رنگی‌ات را به خاطر می‌آورم گل‌های رنگی‌ات را بوسه‌های رنگی‌ات را دل سفیدت را.

شعر ۴، کتاب زیرین | خوان خلمن

خم شو اگر می‌خواهی اگر می‌خواهی پرنده را ببین‌ که چنین کودک در صدایم پر می‌کشد‌. از پرنده معبری می‌گذرد که به چشمان تو می‌رسد دستِ تو را انتظار می‌کشد. هر جا که نیستی سبزه سرزده است. همه‌گان به خواب می‌روند: پرنده، صدا و راه و سبزه‌ای که فردا سربرمی‌زند.

شعر ۵، کتاب زیرین | خوان خلمن

چه چشمان زیبایی! و زیباتر از آن نگاهِ چشمانت و زیباتر از آن هوای چشمانت وقتی از دوردست نگاه می‌کنی. در هوا جستجو می‌کردم: چراغِ خونت را خونِ سایه‌ات را و سایه‌ات را بر دلم.

شعر ۶، کتاب زیرین | خوان خلمن

برگ‌های رنگی و سبز، برگ‌های خشک، برگ‌های تازه، از صدایت می‌افتند. خفته، به زیر آفتاب، ‌آفتاب تو می‌آرمند‌ ببین که چگونه انتظار می‌کشند تا وحشت فرونشنید. خورشید ریزش برگ‌هایت را می‌شنود که می‌لرزند در شبی که جنگل را به آتش می‌کشد.

شعر ۷، کتاب زیرین | خوان خلمن

حرارتی که اندیشه را ویران می‌کند اندیشناک خود را ویران می‌کند. نور، در بوسه‌هایت می‌لرزد و معبر را متوقف می‌کند زمان را متوقف می‌کند، در دوردستان بوسه‌ها را می‌گشاید و سبزه را در دل سوزان به جا می‌نهد. باران از پرنده‌ای بیدار می‌شود که دریا را انتظار می‌کشد در دریا.

برگشت به بالای صفحه