رویای نچایف و انگیزهی امتناع
۱. از ده که به شهر آمدیم، چند وقتی را در خانهی یکی از پسرعموهای پدرم ماندیم. در اتاقی کوچک، نمور، تاریک و خاکستری که چهار نفر در آن میخوابیدیم. یکی از بچههای فامیل میخواست مرا بُکُشد، چون میتوانستم راه بروم، بدوم و او متاسفانه در تشنج و رعشهی تب …