لدو ایوو | از ابریق شکسته‌ی داستایوفسکی

A Burning Metaphor | Poesies · Ledo Ivo (an anthology) | Mohsen Emadi برایم اهمیتی ندارد که نام این شاعر لدو ایوو‌ست، و نه آلن گینزبرگ. برای من اهمیتی ندارد که شاعران امروز فارسی، نامش را پیشتر شنیده‌اند یا نه. آنٰچه مهم است، همین لمسی‌ست که از او بر تنم …

کریستوبال د سیلوای آتش‌نشان | لدو ایوو

روزنامه‌های عصر به سرعت خبر مرگ خوان کریستوبال د سیلوای آتش‌نشان را می‌پراکنند که حین حریق موحش دیروز اتفاق افتاد. او را دیگر در ماشین قرمزش نخواهیم دید کنار پله‌هایی که تا آسمان و آتش می‌رفتند. در شهر می‌یر کسی برای رفیق رفته خواهد گریست. با آتش می‌جنگید او. و …

اینک این منم | لدو ایوو

اینک این منم کنارِ مزارت. هرمنگادا تا بر جسم فقیر و نابت بگریم که هیچ‌یک از ما تباهی‌اش را ندید. هشیار و عزادار می‌آیند دیگران ولی من مست می‌آیم. هرمنگادا، من مست می‌آیم. و اگر فردا صلیب مزارت را بر خاک، افتاده یافتند نه شب بود هرمنگادا، نه باد. من …

نام‌اش ژوزفا بود | لدو ایوو

نام‌اش ژورفا بود. نه برای این‌که انبه‌های رسیده برایم گرد آورد یا این‌که می‌بایست یک روز بمیرد. می‌دانم که نامش ژوزفا بود. نه برای این‌که در نگاهش واپسین بارقه‌ی شمال‌شرقی را نگه دارد یا این‌که در رود تن بشوید. هنگام کز نامش پرسیدم، به سختی گفت ژوزفا. نه برای این‌که …

خود را در تو فرو می‌ریزم | لدو ایوو

چون دسته‌ای از پرندگان خود را در تو فرو می‌ریزم. و همه عشق است و همه جادوست، همه قبالاست. تن‌‌ات زیباست چنان چون فروغ خاک، که روز را و شب را، به اعتدال اندازه می‌کند. وصال آسمان‌های میان دو سرپناه، ارتفاع همه چیزی و چمان می‌خزی بر خاک شگرف نامزدی. …

خفاش‌ها مخفی می‌شوند | لدو ایوو

خفاش‌ها لابلای پرده‌های گمرک‌‌خانه مخفی می‌شوند. ولی کجا پنهان شوند آدمیانی که سراسر زندگی‌شان را میان تاریکی می‌گذرانند و به دیوارهای سفید عشق برمی‌خورند؟ خانه‌ی پدری، پر بود از خفاش‌های آویزان مثل چراغ‌های افروخته بر آن ستون‌های کهنه‌ که بام را در مخافت باران نگه می‌داشتند. «این بچه‌ها خون ما …

همه‌ی روز | لدو ایوو

همه‌ی روز، دروازه باز می‌ماند ولی شب خودم می‌روم و می‌بندمش. چشم به راهِ هیج مهمان شبانه‌ای نیستم اگر نیست آن طراری که از دیوار رویاها بالا می‌رود. چنان خاموش است شب که میلاد چشمه‌ها را در کوهستان‌ها می‌شنوم. تخت سفیدم چون راه شیری در شب تاریک به چشم‌ام تنگ …

فقرا سفر می‌کنند | لدو ایوو

فقرا سفر می‌کنند. در ایستگاه‌های اتوبوس مثل غازها، گردن‌هاشان را بالا می‌گیرند تا علامت‌های ماشین‌ها را نگاه کنند. و نگاه‌ِشان از جنسِ نگاهِ کسانی‌‌ست که می‌ترسند چیزی از دست بدهند: کیفی که یک رادیوی قوه‌ای در آن است، یک ژاکت که رنگ سرما دارد به روزی بی‌رویا ساندویچ سوسیسی در …

هر روز به ماسیو باز‌می‌گردم | لدو ایوو

هر روز به ماسیو باز می‌گردم. می‌آیم در قایق‌های گم‌شده، در قطارهای تشنه، در هواپیماهایی کور که فقط شب‌هنگام فرود می‌آیند. بر دکه‌های سواحل سفید خرچنگ‌ها می‌گذرند. رودهای شکر می‌دود میان سنگ‌های کوچه‌ها، شیرین روان می‌شود از گونی‌های انباشته در آسیابِ نیشکر و خونِ کهنه‌ی کشتگان را عیان می‌کند. به …

دریا در جهت معکوس | لدو ایوو

دریا در جهت معکوس: صورت‌های فلکی قایق‌هایند. شعر یک دروغ است. ستارها قایق نیستند. آسمان یک توهم است. حقیقت روی زمین است. در قایق‌هایی لنگر انداخته در امتداد اسکله. ‌

برگشت به بالای صفحه